گر شرط عشق را سر زیبا گذاشت او
دستی به دام زلف چلیپا گذاشت او
اول به اشک غسل شهادت به دیده داد
وانگه به دام حادثه ها پا گذاشت او
قدری قدم به دور خیم زد امیر عشق
فردای جنگ را به تماشا گذاشت او
بر روی خاک نقشه ای از جنگ را کشید
عباس را میان سپه تا گذاشت او...
امید جان گرفت به نقاشی امیر
یکباره کوه و ودشت و دریا گذاشت او
دست زُهیر سمت یمین سپاه داد
دست حبیب سمت یسارا گذاشت او
در پشت جبهه جنگ برایش سؤال بود!
آهی کشید و جاش مبادا گذاشت او
نقاشی اش اگر قمری همچو کوه داشت
خورشید را به نیزه چرا جا گذاشت او
محمد حسین حائری نژادیان